حادثه آفریده آن برق دو چشم مست تو
قبله نما آورید دل شده بت پرست تو
عشق خوبم دوست دارم
این روزها نشنیدنت را صبوری میکنم
دور از منی آنگونه که این برکه از آن ماه
نزدیکتر از رگ گردن به من اما
آرامم بوسه دیدارت را هوس کرده ام
دلتنگتم خوب من
برگرد سفر طول کشید ای نفس سبز
تا کی دل من چشم به در داشته باشد
نظرات شما عزیزان: