عشقبازی را تحمل باید ای دل پای دار
گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت رفت
عشق خوبم توکه سنگ صبور من شدی البته عشقی بزرگ که سنگ صبور ی بخشی از این عاشقانه بودن ست
خوشحالم که تو شنوای دردهایم هستی
ولی این را بدان که باتو که هستم گذشته هیچ معنایی ندارد هرچه هست حال و آینده با تو بودن است
آدمی در گذر زمان به آگاهی میرسد بقول سهراب سپهری به آگاهی خاک میرسد و چه زیباست که من وتو به آگاهی عشق رسیدیم و میخواهیم معنای عشق باشیم
بر عمر گذشته ام که بی تو گذشت و چه سخت و تلخ گذشت افسوس میخورم
ولی خوشحالم که خداوند تو را به من داد تا با دستان تو خوشبختی را لمس کنم
عشق ابدی من به چشمان تو محتاجم برای تعبیر رویای عاشق شدن
به خنده های تو محتاجم برای دلخوش بودن
و به عشق تو محتاجم برای خاص بودن
برای نفس کشیدن
برای زن بودن
به عشق تو محتاجم برای عاشق بودن
به عشق تو محتاج و مشتاقم برای یک جور خاص دوست داشتن
آن چنان در قلبم و روحم حک شده ای که همیشه عاشقتم و با مردنم هم پاک نميشه
و من
خوشحالم که در مابقی عمرم روزهاییست که با لبخند تو بیدار میشوم
عاشقانه می ستایم
و هیچگاه نگذار دلتنگی ها مرا ا ز پا در آورد
تو که هستی همه چیز خوب است و زندگی زیباست
دلتنگی هایم را با چشمانت اجابت کن
نگذار بهانه ی عطر تنت مرا کلافه کند
آرامم میدانی که دلم را قربانی اوج احساس تو کردم
و مجنون تر از هزار مجنون گشته ام
چقدر دوست دارم لحظاتی را که دلتنگ آغوشتم
دلتنگ آن چشمها
آن نگاه
وآن گرمای آغوشت که آخر دیوانگی من است
وآن لمس دستان تو ....
هر لحظه دوری از تو برایم یک دنیا دلتنگی است
چقدر صبور است دل من
که به اندازه تمام لحظه های عاشق بودنم از تو دورم
همه عمر بر تو عاشقم***
در جایی خواندم که عشق بصورت تمام و کمال از درون نشات میگیرد از روح و روان نه از جسم و برون. و زمانی اتفاق می افتد که روحتان روح شخص دیگری را لمس کند"
من لمس روح را بین خودمان به وضوح می بینم و همین لمس روح شیداییم را بیشتر میکند
میخواهم تو را آنگونه از عشق ناب سیراب سازم تا در سرزمین عشق فرمانروایی کنی
و من بیشتر از تو هیچ نمی خواهم
تو برایم تمام عشق باش
عشق ابدی من***********************************************