دلنوشته های ادبی . شعرومتن برگزیده

دیدار من وتو چه سرانجام قشنگی

هم صحبتی روح و روان و شب و شمعی

چشمان من آموخت از عشق تو لذت مستی را

تا قله ی عشق به سر رفتن و پرنیان هستی را

شور و تب و تاب من در پیچ و خم وحشی 

تا در تن خود گیرم گل واژه شیرین گزیدن را

با اینکه لب هامان را گل بوسه بسته است

از گوش نتوان گرفت آیات شنیدن را

آن شب عاشقانه هم خانه هم بودیم

در دل ما ابدی کردند آیین عشق ورزیدن را

بیرون نتوان کرد از ما شورش شوریدن را

باید که ز سر گیری از جان دلم گیری 

در قل قل خونت ، یم یم در سینه طپيدن را

در شاه بیت غزلم از قله ی جان صدا آید

تو بنشین بر من و تماشا کن مستانه ترین زن را

شعر من ارزانی وجودت بادا که امشب یادت

پیشانی قلمم را بنام تو آراست ومعجزه ی برتر عشق در چنته ماست

عشقم دیدار تو برگ زرین زندگی عاشقانه من با توست و همیشه دیدارتو روزی از روزهای خداست روزی که من و تو ما می شویم ...آن روز زیباترین روز روزان دنیاست

روزی مملو از عطر سکر آور گل یاس و بوی تلخ مسحور کننده...

روزی که من در تو و در تمام تو گم میشوم

دوست میدارمت**

 

 

 


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 30 فروردين 1394برچسب:, :: 16:59 :: توسط : غزل

تو بیایی

همه ثانیه ها 

دقیقه ها

ساعتها

از همین روز 

همین لحظه

همین دم 

عیدند*


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 5 فروردين 1394برچسب:غرل, :: 21:52 :: توسط : غزل

مدتی شد کز حدیث اهل دل گوشم تهی است

چون صدف زین گوهر شهوار آغوشم تهی است 

از دل بیدار و اشک آتشین و آه گرم

دستگاه زندگی چون شمع خاموشم تهی است

سر گذشت روزگار خوش دلی از من مپرس

صفحه خاطر از این خواب فراموشم تهی است

گفتگوی پوچ ناصح را نمی دانم که چیست

این قدر دانم که جای پنبه در گوشم تهی است

گرچه دارم در بغل چون هاله تنگ آن ماه را

همچنان از شرم جای او در آغوشم تهی است

...تقدیم به عشقم*

 


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 5 فروردين 1394برچسب:صائب تبریزی,,,غزل, :: 21:36 :: توسط : غزل

ناخدای احساس من 

زاده ی رویایی توام

آفتابی که به خانه دل من می تابی

حل شده ام در تو

و 

چکه می کند لحظه هایمبدون تو 

با هم به بهاری دیگر رسیدیم و چه زیباست

هر چند دستانم از دستان تو خالی ست

اما پرواز دلم به سوی توست

بین این همه احساس و کلمه گم شده ام

که 

چه بگویم ....

تا این همه فاصله کوتاه شود

از تو به تو نزدیکترم

تو ناخدای احساس منی

من خدای احساس توام

تقدیم به راحت روحم ...

آرامم...

عشقم...

نوروز 94 مبارک

 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 29 اسفند 1393برچسب:غزل, :: 22:0 :: توسط : غزل

برای درک آغوشم 

شروع کن

یک قدم با تو 

تمام گامهای باقیمانده اش

با من....

من با تو عاشقی می کنم و با خیالت زندگی

جغرافیای کلامم را می شناسی و میدانی که

وقت های که شبیه کوه یخی بشوی

من آفتابی می شوم و آبت میکنم آرام...آرام

چکه چکه هایت را که لیز می خورند و می آیند پایین

با انگشتانم می لغزانم لای موهایت ....

میدانم وقت های که سکوت می کنی یعنی

حرف هایت جایی گیر کرده اند  دست دراز میکنم

 آن کلمه های بازیگوش رادر دهانت می گذارم 

نا گفته های تو را می فهمم عشق همیشگی من

 

"من کمی بیشتر از عشق تو را می فهمم"

 

 


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 24 اسفند 1393برچسب:غزل, :: 18:32 :: توسط : غزل

زیاده خواه نیستم

جاده شمال

یک کلبه جنگلی

یک میز کوچک چوبی با دوتا صندلی

کمی هیزم 

کمی آتش

مه جنگل

کمی تاریکی محض

کمی مستی

کمی مهتاب

برای حال بیشتر.... چند نخ سیگار

و بوی یار

وبوی یار

وبی یار

 


ارسال شده در تاریخ : شنبه 23 اسفند 1393برچسب:نیکی فیروز کوهی, :: 22:46 :: توسط : غزل

زیاده خواه نیستم 

جاده شمال

یک کلبه ی جنگلی

یک میز کوچک چوبی با دوتا صندلی

کمی هیزم 

کمی آتش 

مه جنگل

کمی تاریکی محض

کمی مستی

کمی مهتاب

برای حال بیشتر ...چند نخ سیگار

و بوی یار

بوی یار 

بوی یار

 


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 17 اسفند 1393برچسب:نیکی فیروزکوهی, , :: 19:41 :: توسط : غزل

عاشقانه ترین فصل کتاب زندگیم 

آرام من هیچ وقت اجازه نخواهم داد تا خواستنت در قلبم کاستی بگیرد

سالارم از قلم بازمانده ام تلنگری بایسته است تا از سر دلتنگی به ذوق آیم

تاهمیشه می نویسم برای تو

ای جان شوریده خوش سوادی من*

 


ارسال شده در تاریخ : شنبه 16 اسفند 1393برچسب:, :: 22:10 :: توسط : غزل

عشق خوبم 

آرام جانم روز تولدت مبارک 

تو خلق شده ای برای من تا

زیباترین لحظه هایم را با تو سپری کنم

و تو زیباترین عشق را بسازی 

تمام بوسه های عاشقانه ام هدیه به تو که

صدایت در وجودم طنین انداز عشق است

دوستت دارم عشقم


ارسال شده در تاریخ : شنبه 11 بهمن 1393برچسب:غزل, :: 8:27 :: توسط : غزل

در این محاکمه تفهیم اتهام کن

سپس به بوسه ی کار آمدی تمام ام کن

اگر چه تیغ زمانه نکرد آرام ام

تو با سیاست آبروی خویش رام ام کن

به اشتیاق تو جمعیتی است در دل من

بگیر تنگ در آغوشم و قتل عام ام کن

شهید نیستم اما تو کوچه خود را

به پاس این همه سرگشتگی بنام ام کن

شراب کهنه چرا ؟ خون تازه آورده ام

اگر که باب دلت نیستم حرام ام کن

لبم به جان نرسید و رسید جان به لبم

تو مرحمت کن و با بوسه ای تمام ام کن

 


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 5 بهمن 1393برچسب:شعر از علیرضا بدیع,, :: 20:38 :: توسط : غزل
درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید این وبلاگ خاوی دل نوشته و شعر و متن ادبی است .
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دلنوشته های ادبی و آدرس hasti2.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 18
بازدید هفته : 29
بازدید ماه : 29
بازدید کل : 25737
تعداد مطالب : 173
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1