آرامم
عشقم بی نهایت دوستت دارم در هنگامه روز عشق و یا طبق آیین باستانی بگویم روز سپندار مزگان و روز بزرگداشت آیین مهرو دوستی و عشق هستیم کنارم نیستی تا باهم این روز زیبا را جشن بگیریم حس زیبا مرا به نگاشتن وامیدارد که من و تو زبان گویای عشاق رویین تن باشیم در چنین روزگاری که عاشقی رنگ باخته است میخواهم قلمم با شور عاشقانه ای داشته های روحم را بنگارد تا با احساس تو درآمیزد و حکایت عاشقان رویین روان که بسی گرفتار عشق جوانمردانه اند یا همان عشق عفیف عشقی که وصال ناپذیر است و دوام پذیر.....
آرامم این چنین عشقی را نمیتوان دید و نمیتوان شنید و هرکسی را یارای عاشقی نیست این چنین عشقی را باید فهمید فهمی در خور ادراک ...در این عشق لذت و درد یکی است در چنین عشقی مهم خود عشق است . چون عوارض عشق چه خوش و ناخوش همه از بین میرود و آنچه می ماند حس عشق در درون توست حس ناب پاک و زلال عاشقانه واین جاست که عاشق رویی روان در ژرفای جانش بانگ میزند
"ناخوش او خوش بود در جان من
جان فدای یار دل رنجانده من
عاشقم بر رنج خویش و درد خویش
بهر خشنود شاه فرد خویش
عاشقی زین هر دو حالت برتر است
بی بهار و بی خزان سبز و تر است"
و اینگونه عشقی ست که درونت را افروخته می کند تا جایی که سخن عاشق به دل می نشیند و عشق هیبتی دارد چون عاشق کمان خویش را تا به آخر کشیده است هر چه گوید از عمق جان سرشار مهر خود می گوید دل آدمی چون درختی است که برای زنده ماندن باید آبیاری شود این آبیاری را باید از کسی طلبید که شایسته باشد
عشق خوش سودای من در رگ من بیشتر باش.
تا زیباترین پایان می مانم***